«بولت» یک سگ هنرپیشه است که در هالیوود نقش یک سگ قهرمان و ابرقدرت را ایفا می کند. او چنان در نقش خود فرو رفته است و ظواهر موجود در آن فضا را باور کرده، که واقعا فکر میکند همان سگ قهرمان فیلم است و همه ی دنیای او، همان صحنه های فیلم و توانایی های او در آن فیلم هاست و فکر میکند که واقعا قابلیت آن را دارد تا با اشرار بجنگد و هر لحظه که بخواهد، پنی – صاحب ش- را نجات دهد. در واقع بولت درک نکرده است که این ها همه فیلم است و همه ی آن توانایی ها و قابلیت هایی که دارد، واقعی نیست، بلکه برای ساخت فیلم این شرایط دروغین را بوجود آورده اند.
طی اتفاقی، بولت به نیویورک منتقل می شود. او به دنبال پنی است تا نجاتش دهد و هنوز فکر میکند یک سگ قهرمان با تواناییهای خارق العاده است. اما در نیویورک بولت با دنیای واقعی رو به رو می شود. وقتی بولت، صدای معده اش رامی شنود و نمیداند علت آن چیست، تازه با مفهوم گرسنگی آشنا میشود. آن وقتی که به کمک گربه ای که در نیویورک با آن آشنا شده، یاد می گیرد چطور برای بدست آوردن غذا، قیافه مظلوم و ملتمسانه به خود بگیرد. بولت که همیشه قهرمان بوده و همیشه اینگونه خواسته هایش بدون درخواست کردن، در اختیارش میگذاشتند، اکنون باید برای رفع گرسنگی خود به نوعی گدایی کند.
و یا آنجاییکه افسر کنترل حیوانات بولت و آن گربه را میگیرد و در ماشین زندانی میکند. بولت سعی میکند همه ی توانایی خود را به کار گیرد تا رهایی یابدو هنگاهی که در قفسه باز میشود و او شادمان از اینکه توانایی هایش دروغ نیست و هنوز قهرمان است، ولی بعد متوجه میشود در توسط همستر باز شده و نه بخاطر تلاش خودش. آنجاست که نشان صاعقه بر روی بدنش پاک میشود و پی میبرد آن را با ابزار گریم برا روی بدنش نقاشی شده و بخاطر جهش ژنتیکی رخ نداده است، بیشتر به توانایی های دروغین و ساخته در ذهنش توسط دیگران، پی میبرد. توانایی و قدرت های پوشالی که کارگردان و تهیه کننده برای کسب پول، اینگونه بولت را بازی داده اند و درگیر دنیایی کرده اند که واقعی نیست.
اما بولت هنوز کاملا تسلیم نشده و امید دارد. امید او رسیدن به پنی است و معتقد است که پنی واقعا او را دوست دارد . در نهایت طی اتفاقی می تواند جان پنی را نجات دهد و بعد از آن ماجرا، بولت زندگی واقعی خود همانند یک سگ معمولی در کنار پنی از سر میگیرد.
پیام جالبی که این فیلم به مخاطب می دهد این بودکه:
شخصیت های موجود در فیلم ها و قهرمان ها و کارهای خارق العاده ی آنها را باور نکنید؛ آنها هم آدم های معمولی چون شما بینندگان هستند که توسط کارگردان و با هزینه تهیه کننده، بازی داده میشوند.
و البته پیامی اینچنینی برای شرکت دیزنی، از نظر من کار عجیبی است. چرا که دیزنی همواره تلاش کرده است در قالب انیمیشن، دنیای غیر واقعی را برای مخاطب به تصویر بکشد و پیام ها و تفکرات هدفدار و برنامه ریزی شده را به مخاطب القا کند.
برداشت ِ من :
ما آدم ها، با حضور دیگران معنا پیدا می کنیم. خیلی هایمان وقتی در کنار دیگران قرار می گیریم، به نقش و شخصیت خود پی میبریم. حرف از خیلی هاست؛ وگرنه افراد با کمالات و پخته ای هستند که به تنهایی و بی نیاز از کمک دیگران، می توانند مسیری را به تنهایی طی کنند و به خود واقعی ِ خود پی ببرند.
اما در اینجا، من از خیلی هایی حرف میزنم که شاید من و شما هم جزء همین دسته باشیم. مثلا یک خانم با حضور یک کودک که فرزند اوست، می تواند مادر بودن را به خوبی درک کند و یا یک معلم وقتی سرکلاس برای دانش آموزان حاضر می شود، می تواند حس کند یک معلم واقعی است.
نوع نگاه اطرافیان در زندگی و شخصیت و مسئولیت های ما نقش به سزایی می تواند داشته باشد. تحسین یا نحقیر دیگران است که می تواند شخصیت قوی یا ضعیفی را برای انسان خلق کند.
اگر شخصی مانند بولت در محیطی قرار گیرد که به دروغ از او تعریف شود و صاحب امتیازات دروغینی باشد که خودش از راست نبودن آنها مطلع نیست و دیگران شرایط و فضا را طوری فراهم کنند که به نقاط ضعف خود پی نبرد، پس هیچ گاه نمیتواند خود را بسازد و هنگامی که در یک محیط واقعی قرار میگیرد، دچار سردرگمی و ضعف شخصیتی خواهد شد.
شخص باید نقاط ضعف خود را بشناسد و با آن بجنگد و آن را تبدیل به نقطه ی قوت خود گرداند. بدون شک کمک درست و بجای دیگران می تواند در این هدف یاری کند.
پی نوشت:
این نقد را نقد کنید لطفا!